أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ ۚ بَلْ جَآءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (۷۰ مومنون)
پنهانکاری بسا دیگه
مدتیه که قرآن نیازهای استدلالی من رو برطرف نمیکنه
حس میکنم متقن صحبت نمیکنه
آیهای که بالا مطرح کردم یک مقداری. کرد منو. این حسه اسم درست درمونی نداره برای همین جاش سهنقطه میذارم.
میگه که: میگن (پیغمبر) خله! در حالیکه به حق به سمتشون اومده و اکثرشون نسبت به حق اکراه دارن
خب الان این استدلالش کجاست؟ خدا کجا رد میکنه جنون رو از رسولش؟ با چه استدلالی و اثباتی؟
این چیزی نیست که منو کرده. چیزی که منو. کرده یه چیز دیگهس.
انگار اصلا چالش خدا(اگه خدایی باشه، و این جملات لفظ خودش باشن) یه چیز دیگهس
انگار حرفش اینه که آقا اصلا شما دنبال استدلال نیستین که
شما صرفا به خاطر اینکه از انجام دادن حق حس خوبی ندارید، دارین رو بچه مردم برچسب خل و چل و. میزنید.
یه لحظه به خودم برگشتم و گفتم(از اینجا به بعد مکالمم با خودمه تا اطلاع ثانوی)
- خب داداش رضا، الان تو واقعا کف استدلالی الان؟ یا نسبت به حق اکراه داری؟
+ آره دیگه بدون استدلال که نمیشه، قراره کلی کار ازمون بخوادا
- حالا تو کارایی که انسانیه رو انجام بده، اونای دیگه رو که استدلال نداری براش بیخیال
+ منکه انجام میدم وظایف انسانیمو، نسبت به حق هم اکراهی ندارم
- مطمئنی؟
دیدم که نه
الان که اینو مینویسم ترکیه داره دهن کردا رو تو سوریه آسفالت میکنه، امیدوارم لحظهای که شما اینو میخونید تموم شده باشه این داستان
و من چند وقت پیش یه راه عملی به ذهنم رسید برای مقابله با ترکیه
که حتی خودم تنهایی از پسش بر میومدم(فرض کنید حرف گندهتر از دهنمه ولی نیست)
اما چون کار زمانبری بود و من درگیری تافل و اپلای و این خزعبلاتو دارم، ازش چشمپوشی کردم
هنوزم مطمئن نیستم کارم چقدر رواست
ولی میدونم این استدلال خواستن از قرآن(برای من حداقل) (این مدت حداقل) پوششیه برای انجام ندادن یه سری وظایف
البته این یه سری چیزا رو منتقفی نمیکنهها
باید عقل باشه حین برخورد با دین
تحجرها و تعصبها رو فیلتر کنیم ازش
و اگه تهش چیزی موند با محک عقل و وجدان باهاش برخورد کنیم
ولی خب، من از خودم راضی نیستم الان (البته هنوز دارم با تمام قوا توجیه میکنم بیعملیم رو)
اصلا آدم، بهخاطر آدم بودنش یک موجود دو ساحتیه.
یک وجه آدم دلشه و تصمیمات احساسیش
و یک وجه دیگه عقلشه و تصمیمات منطقیش
اما تو یه سری مسائل خیلی مهم انگار نمیتونیم همزمان هر دو تا بُعد رو استفاده کنیم. دوتا مثال میزنی داداش؟ بله!
تو وقت گذاشتن برای بقیه، یهو بعد احساسیمون مطلقا خاموش میشه و میشیم سراسر منطق! و خب دودوتا چهارتا اجازه نمیده تفقدی کنیم درویش بینوا را.
مثال بعدی؟
وقتی که کسی چشممون رو میگیره. اونجاست که عقل خاموش میشه و میشیم احساس با خلوص صد در صد
و توی هر دوتای این مثالا که زدم ما آدم نیستیم
نه که نباشیم
کامل آدم نیستیم
نصف آدمیم!
همهی حرفایی که زدم کلیشهای بود ولی خب لازم دیدم بگم
درباره این سایت